چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۴۰۰، ۰۱:۴۹ ب.ظ
فکر
فکر میکردم چند ماهی بشه که نیومدم. اما نه!
من میدونم حسود نیستم اما کاش یه تو گروه دوستی اونا بودم.خیلی خفن و نرد و ادم حسابین. حیف.. خودم خراب کردم. حتی جایی برای شانس دوباره هم نذاشتم.
چند وقت پیش باهاش حرف زدم گذاشتم کانال. مامان داره منو میخوره داره ازم سهم برمیداره سهم زیاد بیش از ۸۰تا ۹۰ درصد حتی بیش از اینها. تمام روزهامو میبلعه. وقتمو میبلعه. ذهنم رو هوشم رو تمرکز که هیچ.. داره زندگی آزادیمو میبلعه کاس مهاجرت کنم کاش پول زیاد گیرم بیاد برم. حوصله ازدواج هم ندارم. حوصله دوس پسرو ندارم حوصله آشنایی جدید رو ندارم. حتی حوصله دوست دختر جدید پیدا کردن ندارم. حوصله معاشرت با دوستای قدینیام رو هم ندارم.. خودت حساب کن.. هیچی ازم نمونده هیچی. خالی ام.
من اینجوری نمیتونم. دچار تروماها شدم هستم دارم میشم و خواهم بود. این استنرار منو مستهلک کردع. عید ۲۹ سالمه و این زن هنوز منو رها نمیکنه. از صبح با من حرف میزنه تا شب. حرفای خودشم بلند بلند میزنه. حتی حوصله کار کردن و شاغل شدن رو ندارم. گوشی ش هم همیشه بلنده. مغز منو هوش منو خورده از بس سعی کردم در حد فهم اون پایین بیارم خودمو ک دیگه نمیتونم جور دیگه ای باشم. سالهاست با هیچکس جز اون حرف نزدم. دیگه حتی بک جمله معمولی هم نمبتونم بگم. مهارت کلامی تو مغزم تعطیل شده. خودش هر روز به چندین نفر زنگ می.زنه ولی من نمیتونم یه ویس بدم چون هزارتا سوال باید جواب بدم.
من با این شرایط چطور میتونم سالم بمونم چطور میتونم درس لخونم چطور میتونم با اوتا رقابت کنم.
اونوقت ۵۰میلیارد تا انتظار هم ازم داره....
کاش یه گلوله تو مغز خودم شلیک میکردم.
من میدونم حسود نیستم اما کاش یه تو گروه دوستی اونا بودم.خیلی خفن و نرد و ادم حسابین. حیف.. خودم خراب کردم. حتی جایی برای شانس دوباره هم نذاشتم.
چند وقت پیش باهاش حرف زدم گذاشتم کانال. مامان داره منو میخوره داره ازم سهم برمیداره سهم زیاد بیش از ۸۰تا ۹۰ درصد حتی بیش از اینها. تمام روزهامو میبلعه. وقتمو میبلعه. ذهنم رو هوشم رو تمرکز که هیچ.. داره زندگی آزادیمو میبلعه کاس مهاجرت کنم کاش پول زیاد گیرم بیاد برم. حوصله ازدواج هم ندارم. حوصله دوس پسرو ندارم حوصله آشنایی جدید رو ندارم. حتی حوصله دوست دختر جدید پیدا کردن ندارم. حوصله معاشرت با دوستای قدینیام رو هم ندارم.. خودت حساب کن.. هیچی ازم نمونده هیچی. خالی ام.
من اینجوری نمیتونم. دچار تروماها شدم هستم دارم میشم و خواهم بود. این استنرار منو مستهلک کردع. عید ۲۹ سالمه و این زن هنوز منو رها نمیکنه. از صبح با من حرف میزنه تا شب. حرفای خودشم بلند بلند میزنه. حتی حوصله کار کردن و شاغل شدن رو ندارم. گوشی ش هم همیشه بلنده. مغز منو هوش منو خورده از بس سعی کردم در حد فهم اون پایین بیارم خودمو ک دیگه نمیتونم جور دیگه ای باشم. سالهاست با هیچکس جز اون حرف نزدم. دیگه حتی بک جمله معمولی هم نمبتونم بگم. مهارت کلامی تو مغزم تعطیل شده. خودش هر روز به چندین نفر زنگ می.زنه ولی من نمیتونم یه ویس بدم چون هزارتا سوال باید جواب بدم.
من با این شرایط چطور میتونم سالم بمونم چطور میتونم درس لخونم چطور میتونم با اوتا رقابت کنم.
اونوقت ۵۰میلیارد تا انتظار هم ازم داره....
کاش یه گلوله تو مغز خودم شلیک میکردم.