ریختم
از اردیبهشت تا الان چیزی ننوشتم.
اتفاقات مهم رو میگم.
خرداد: خونه رو گذاشتیم برای فروش-تصمیم گرفتم از دانشگاه انصراف بدم.
تیر: رفتم پیش اساتید و فکر میکردن من ۲سالمه. دکتر رفتم. دندانپزشکیهام تموم.
مرداد: مشتری قطعی برای خونه پیدا شد. اومدیم اینجا. کلی داد و بیداد با املاکی کردم. ترسیدم. وحشت کردم. کلاس نویسندگی ثبتنام کردم. شروع کردم قرص خوردن. قرص خوردن رو قطع کردم. تومدیم دیدن عمو شهریار. رفتار دختر کوچیکه عمو شهریار. اینکه فهمیدم چقدر هنوز خجالت میکشم. حرفهای چرت و پرتی که مامان همیشه میزنه و بازم زد. چه نمک رو زخم عموها پاشید چه تو خونه شهریار. عمو شهریار منو تلویحا درس عبرت دخترش کرد. هیچ ادیهای بهم نداد درصورتی ک گفته بود برات خیلی هدیه گرفتم. منو یاد بستنی فروشی تو خیابونمون تو خوزستان انداخت. این مرد زهر بهم داد خوردم. کاش نمیرفتم. خونه خاله بودیم مدت مدید و اون خیلی نمیتونست. راهمو پیدا کردم میخوام دوباده کنکور بدم. و کسب و کار داشته باشم.