|موازی|
دغدغه های خانم جولی لوپین
الان یادم افتاد من اواخر تیر با ساناز کات کردم🤣.
ولی فکر کنم تو وقایع تیر ننوشته بودم.
الانم کل اینترنت پوکوندن.
بنا به عادت اتفاقات مهم رو میگم:
شهریور: پول خونه رو تسویه کردن. دنبال خوته برای اجاره میگشتیم و گیر نمیاوردیم. ۲بار پولمونو خوردن. وحید همکاری کرد بعد پشتمون رو خالی کرد بعد دوباره قول همکاری داد. لولو ۶تومن برام ریخت که ۲تومنش رو تو جریان خونه ازم بردن.
مهر: دنبال خونه میگشتیم گیر نمیاوردیم. لولو بارها و بارها کارشو تعطیل کرد رفت دنبال خونه. اشکمون درومده بود. روزای اخر ماه یه جایی گیر اومد.رفتم ارایشگاه. با بدبختی و استرس اومدیم مستاجر قبلی خالی نمیکرد. وسایلمون تو بار گم شد. به بدبختی کسی رو پیدا کردیم بیارتمون تهران.
ابان: مامان اعصابمو بخاطر وسایل گم شده خرد کرد. اخرش هم هیچی. نه وسایل اومد نه خسارت گرفتیم. کلاس زبان کلاهبرداری بود پولم اونجا هم رفت. رفتم دانشگاه و پروژه گرفتم و خوشحال بودم. کلاس نویسندگی رو اعصابمه. وضعیت مملکت افتضاح گند زده به اعصابم. اما غول بزرگ کیه؟ حدود ۲۰ روز با دو* حرف میزدم و ایام خوبی بود و صبح خودم خواستم کات کنم. قلبم هزار تکهاس عزیزان هزار تکه هم برای خودش و حالش هم بخاطر خودم و حالم از دوریش. ۲روز بخاطر اینکه یه عکس خونین از اغتشاشات دیده بودم نتونستم هیچی بخورم که کاری بکنم. تصمیم گرفتم برای دکتری ثبت نام کنم.
از اردیبهشت تا الان چیزی ننوشتم.
اتفاقات مهم رو میگم.
خرداد: خونه رو گذاشتیم برای فروش-تصمیم گرفتم از دانشگاه انصراف بدم.
تیر: رفتم پیش اساتید و فکر میکردن من ۲سالمه. دکتر رفتم. دندانپزشکیهام تموم.
مرداد: مشتری قطعی برای خونه پیدا شد. اومدیم اینجا. کلی داد و بیداد با املاکی کردم. ترسیدم. وحشت کردم. کلاس نویسندگی ثبتنام کردم. شروع کردم قرص خوردن. قرص خوردن رو قطع کردم. تومدیم دیدن عمو شهریار. رفتار دختر کوچیکه عمو شهریار. اینکه فهمیدم چقدر هنوز خجالت میکشم. حرفهای چرت و پرتی که مامان همیشه میزنه و بازم زد. چه نمک رو زخم عموها پاشید چه تو خونه شهریار. عمو شهریار منو تلویحا درس عبرت دخترش کرد. هیچ ادیهای بهم نداد درصورتی ک گفته بود برات خیلی هدیه گرفتم. منو یاد بستنی فروشی تو خیابونمون تو خوزستان انداخت. این مرد زهر بهم داد خوردم. کاش نمیرفتم. خونه خاله بودیم مدت مدید و اون خیلی نمیتونست. راهمو پیدا کردم میخوام دوباده کنکور بدم. و کسب و کار داشته باشم.
۳ ماه شده ک چیزی ننوشتم اینجا
مهمترین اتفاقات این ۳ ماه:
دی: رفتیم مشهد عالی بود
بهمن: صحبتهای لذتبخش و فانی
اسفند: امیکرون گرفتم.
فروردین: نازنین اینجا بود و من عاشقشم.
فعلا هم هیچی.. افسردگی و سردرگمی و احساسِ کاش یه گلوله تو مغز خودم شلیک میکردم.